محل تبلیغات شما


لاک پشت به دنیا آمد. برای رفتن به دریا همه جا را گشت. 

از یه گوجه فرنگی بالا رفت. از یه درخت بالا رفت. از یک تپه بالا رفت. حتی توی حیاط  خانه همسایه پشتی را هم دنبال دریا گشت.
جغد را دید. از او نشانی دریا را پرسید. جغد گفت: این جا دریایی نیست. تو هم لاک پشت دریایی نیستی، لاک پشت علفزاری.
حالا برو توی علف ها و گل ها. هم خونه بساز و هم گل و علف بخور. هم تخم بگذار و هم به بچه هایت یاد بده که همه لاک پشت ها، لاک پشت دریایی نیستند.
لاک پشت کوچولو به او نگاه کرد و گفت: من بالا خره به دریا می روم. حالا می شود توی خانه ام بخوابم و خواب دریا را ببینم.
جغد گفت: بله، که می شود.

برو هر چه دلت می خواهد خواب ببین. و دوید رفت توی لانه اش نشست.
جغد با خودش فکر کرد: چرا من تا حالا خواب دریا را ندیده ام؟

و بعد پلک هاش را روی هم گذاشت و گفت: خب، همین الان می خوابم و خواب دریا را می بینم.

خرو پف کرد تا زود خوابشان ببرد.

این یه داستان کودکانه قدیمی هست نکته یی که برام جالب بود اینه که ما چقدر لاک پشت علفزار هستیم اما دنبال دریا میگردیم؟ چقدر میخواهیم چیزی بشیم که نیستیم! چقدر خلاف طبیعتمون رفتار می کنیم؟ تا کجا وقت و زندگی و جوونی و سرمایه مون رو میذاریم دنبال چیزی که اساسا و اصولا برای ما نیست.

یادم نیست کجا خوندم: وقتی پرنده هستی اما نمی تونی بپری و جای بال چیزی شبیه دمپایی تو بدنت داری شکاف بین پاهات اونقدر کمه که امکان دویدن نداری و عمده بدنت رو چربی تشکیل داده،باید بپذیری جزوی از زنجیره غذایی هستی.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها